نامه سوم

ضمن عرض سلام وآرزوی موفقیت به شما که ما جوانان را ارشاد و راهنمایی می نمایید.

زماانی که در کلاس دوم راهنمایی بودم با خانواده ام به مسافرت رفته بودیم ما فرزندان همراه والدین در یک اتاق خوابیدیم.

از آنجایی که والدینم فکر می کردند در خواب هستیم شروع به آمیزش نمودند و من که درشکل ظاهر خواب بودم شاهد و ناظر آنها بودم و همین مسئله باعث کنجکاوی زیاد من و تحریک جنسیم گردید که نتیجه اش ان شد که کم کم به عمل استمناء روی آوردم و حالا خیلی دلم می خواهد از این بیماری وحشتناک رهایی یابم اما نمی دانم چگونه ! خواهشا مرا در ترک این عادت زشت و گناه یاری دهید.مرسی

یک دانش آموز

نامه چهارم  

دختری هستم که تحصیلات راهنمایی را به پایان رساندم از پاکی و تقوا فاصله گرفتم و با پیروی از هوای نفس و وسوسه های شیطانی در منجلاب فساد و اعتیاد سقوط نمودم.

انحراف من از چشم چرانی شروع شد،که سرانجام آن بسی تلخ و دردناک است با نوشتن این نامه می خواهم صدایم به گوش دختران ساده لوح برسد،قصه ویران شده ی زندگی ام را بخوانند و درس عبرت بگیرند.

از نگاه به نامحرم لذت می بردم وهمانند برخی از دختران ناآگاه چشمم در جستجوی چشمی بود که با محبت نگاهم کند در مجالس مهمانی و عروسی ها از چشم چرانی و خود نمایی دریغ نمی کردم .

سرانجام در یک مهمانی جوانی( حمید) نظرم را جلب کرد.من دایم به او نگاه می کردم،او هم مرتب چشم به من دوخته بود.

با خودآرایی و خودنمایی سعی می کردم نظرش را بیشتر به خود جلب کنم.

تا اینکه آشنایی ما با خوشحالی ورضایت دو جانبه شروع شد ،با همین دوستی آینده ام تباه شد.

چند روزی از دوستی ما نگذشته بود که حمید با نامه های عاشقانه و فریبنده به گونه ای باور نکردنی اعتماد و اطمینان مرا جلب کرده بود وقتی با هم بودیم از همه چیز وهمه جا سخن می گفتیم و من بی خبر از همه جا دور نمای یک زندگی عالی را در کنار او در ذهنم مجسم می کردم .

بعد از ظهر یک روز گرم با هم قدم می زدیم از بی خوابی هایم که بر اثر هیجانات خیال بود برای او حرف زدم و او با مهربانی بسیار گوش می داد وقتی سخنم تمام شد چند قرصی از جیبش بیرون آورد وبا لحن بی تفاوتی گفت من هم گاهی دچار بی خوابی می شوم اما این قرصها نجاتم می دهد وسپس قرصها را در دستم گذاشت.

شب هنگام دوباره بی خوابی بسرم زد یکی از قرصها را خوردم و این آغاز اعتیاد من شد .بعد از آن دوستی من وحمید که فرشته خیالم بود همچنان ادامه داشت،شبی در خیابان قدم می زدیم او سیگاری آتش زد و به من داد با کشیدنش خود را بر فراز ابرهای آسمان احساس کردم خلاصه وقتی به خود آمدم دامن عفتم را آلوده یافتم.

من دروازه های سعادت را بروی خود بستم و گرفتار دام شیطان شدم.حالا دیگر یک هروئینی کثیف و آلوده دامن هستم،که برای اندکی هروئین ننگ خودفروشی را به تن تباه شده ام زده ام....

هرگز برای من اشک نریزید.اما اگر دختر جوانی هستید نگذارید که مانند من قربانی شوید و هرگز تجربه تلخ مرا تکرار نکنید.

چشم خویش را پاک نگه دارید ،ازمعاشرتهای ناسالم بپرهیزید،از جاده عفاف و پرهیزکاری دور نشوید،تا به چنگال گرگهای انسان نما گرفتار نشوید. 

مریم.ح    

نامه پنجم

آقای روانشناس

سلام

من دختری 16ساله هستم که بعلت بی توجهی خود و خانواده ام در رعایت پوشش اسلامی و حدود شرعی ارتباطات مرتکب گناهانی شدم  ومتاسفانه از کسی ضربه خوردم که تصورش نخست برای خود ودربعد خانواده ام غیر قابل باور بود.

آری 2سال پیش جوانی بنام ناصر از خواهرم خواستگاری نمود.او جوانی زیبا ، کاری و فوق العاده اجتماعی بود .دارای زبان چربی بود که بدون هیچ معطلی پس از یکسری مراسمات ،خانواده ام حاضر شدند که خواهرم را به عقد او در آورند.وبلاخره ناصر شد داماد خانواده ما .

رفت وآمد و شب نشینی های زیاد اوو احساس نزدیکی سبب شد که همگی او را عضو خانواده ،که نه،بلکه فرزند خانه بدانیم و والدینم او را فرزندم خطاب می کردند.از آنجایی که من نوجوانی بیش نبودم وناآگاه خیلی زیاد با ناصر خودمونی شدم .

بطوریکه بدون هیچ شرم حیایی با لباسهای آستین کوتاه وسربرهنه جلویش می نشستم بدون اینکه خانواده ام مراتذکر بدهند یا منع نمایند.و دست دادن برای سلام برایم خیلی عادی بود گوئیا که اصلا این عمل حرام نیست.

ما با هم خیلی شوخی می کردیم نخست کلامی و نوشتاری(پیامک)وسپس شوخیهای بدنی .او با چرب زبانی مخصوص خودش  مرا بدجوری وابسته خودش نموده بود بطوری عاشق هم شده بودیم که اگریک روز یکدیگر را نمی دیدیم به هر بهانه ای یا او منزل ما می آمد یا من منزل خواهرم .

با گرم شدن رابطه من و ناصر،کم کم رابطه او و خواهرم به سردی گرایید.و زندگی گرم و لذتبخش آنها شده بود محل دعوا و زدوخوردو دادو بی داد.حالا خواهرم با او قهرنموده و به منزل پدرم آمده .ومن مخفیانه با ناصر مراوده دارم.  

ناصر به من گفته هرچه باشد می کنم و هرچه بخواهی انجام می دهم تا به تو برسم،با اینکه مطمئنم او نمی تواند مرا خوشبخت نمایید و از طرفی بخاطر خواهرم دچار عذاب وجدانم که زندگیش داره متلاشی می شود .

خواهشا مرا راهنمایی نمایید که چه کنم؟ واقعا درمانده ام .ضمنا سرنوشت مرا برای دیگران بیان کنید تا آنها مرتکب چنین اشتباهی نشوند.

 سمیرا.ش

 وبلاگ
http://ravanshenasazimi.blogfa.com/